در سالهای اخیر هرگاه از بروز تنش آبی و همچنین تخریب پوشش گیاهی در کشور سخن به میان میآید، یکی از اصلیترین علل آن کاهش بارندگی و وقوع خشکسالی در چند دهه اخیر، به مثابه مهمانی ناخوانده و نوظهور، اعلام میشود، درحالیکه باید دانست اصلیترین ویژگی اکولوژیک سرزمین ایران از قرارگیری آن در کمربند خشک و نیمهخشک جهانی نشأت میگیرد.
به گزارش پایگاه خبری کشاورزی و منابع طبیعی(IANN) دکتر برهان ریاضی استاد دانشگاه و مدرس محیطزیست در همشهری آنلاین نوشت: این ویژگی چیزی جز وجود بینظمی در میزان بارش و به بیان دیگر بروز خشکسالیها و ترسالیها نیست. این سرشت ذاتی، مربوط به چند دهه و حتی چندقرن اخیر نبوده و هزاران سال است که با شرایط و عوامل طبیعی این سرزمین عجین شده و زمینهساز تکامل طبیعی اکوسیستمهای این کشور بوده است. بنابراین در پناه همین خصوصیت، پهنههای آبی همچون گاوخوبی، ارومیه، شادگان، پریشان، طشک و بختگان و جنگلها، بیشهها و علفزارهای استپی ارزشمند در فلات ایران شکل گرفتهاند. نکته مهم این است که اگرچه میزان بارش، در بیش از ۹۰درصد از سطح کشور ما که در وضعیت خشک و نیمه خشک جای دارد، همواره از نوسانات شدید برخوردار بوده ولی برخلاف آنچه اغلب تصور میشود میزان بارش در دهههای اخیر روند کاهشی نداشته است. برای اثبات این واقعیت به آمار بارش در ایستگاه سینوپتیک فرودگاه مهرآباد تهران که معتبرترین ایستگاه در کشور بوده بسنده میشود. براساس اطلاعات این ایستگاه در ۶۴ سال اخیر، مقدار بارش سالانه تهران اگرچه فراز و نشیبهای زیادی داشته ولی به هیچ وجه دارای روند کاهشی نبوده است.
با عنایت بهمراتب بالا، اینک این پرسش مطرح است که چرا طی نیمقرن گذشته حجم جریانهای آب سطحی کشور نصف شده، اغلب تالابها رو به خشکی نهاده، میانگین آب موجود در سدهای مخزنی به حدود یک سوم ظرفیت اولیه آنها رسیده، سطح آب سفرههای زیرزمینی در تمام آبخوانهای کشور بیش از ۱۰متر کاهش یافته و در بسیاری از دشتها حتی به فرونشست سطح زمین انجامیده، مساحت جنگلهای طبیعی کشور به نصف تقلیل یافته و نیمه باقیمانده نیز از ترکیب طبیعی خود به دورمانده، اغلب گونههای علفزاری مرغوب بسیار نادر شده، گونههای زیادی از جانوران وحشی در معرض تهدید به انقراض قرار گرفته و فرسایش خاک روندی بسیار فزاینده یافته است.
در توضیح این موارد باید اظهار داشت که در مناطق خشک، در مقایسه با مناطق مرطوب، محیط در برابر بهرهبرداری بیرویه و افراطی، توان بازسازی ناچیزی دارد.
نکته مهم این است که مدیریت منابع محیطزیست در مناطق خشک باید بر مبنای توان بومشناختی سرزمین در مواقع خشکسالی و با رویکرد راهبردی بلندمدت تدوین شود، درحالیکه متأسفانه در مدیریت منابع طبیعی و محیطزیست این سرزمین، چنین نگرشی وجود ندارد و از راهکارهای اصولی و مبتنی بر موازین بومشناختی که در منطقه خشک بسیار ضروری و اجتنابناپذیر است خبری نیست. بدینترتیب چرای مفرط و بیضابطه دام اهلی با شدتی که آن را میتوان تا ۱۰ برابر ظرفیت قابل تحمل محیط دانست در تمام عرصههای منابع طبیعی کشور و حتی در جنگلها، انهدام پوشش گیاهی و فرسایش شدید خاک را باعث شده است.
پس از این عامل، باید به کشت در دیمزارهای کمبازده اشاره کرد. پوشش گیاهی طبیعی این اراضی اغلب پرشیب، منهدم شده و شخم خورده است و بعد از هر سال کاشت غلات، حداقل بهمدت یک سال، زمین برای بازیابی توان طبیعی خود بدون کاشت رها میشود. این عوامل سبب شده است که نزدیک به سه چهارم بارشهای جوی، بهدلیل کمبود پوشش و فرسایش خاک، بهجای آنکه در زمین نفوذ کرده و سفرههای آب زیرزمینی و چشمهها را تغذیه کند، در سطح زمین جاری شده و ضمن تبخیر به فرسایش بیشتر خاک و در نهایت گل آلودگی آبهای سطحی بینجامد.
در نتیجه فقط حدود یک چهارم آبی که در این سرزمین میبارد به منابع آبی قابل استفاده تبدیل میشود. بخش عمده آن هم بهدلیل ناکارآمدی و بازده بسیار پایین آبیاری و آبرسانی به هدر میرود.
اینک این پرسش اساسی پیش روی ما قرار دارد که کدام عامل، مسئول این همه تنش آبی و سیر نزولی منابع محیطزیست طبیعی که در چند دهه اخیر شدت گرفته، بوده است؟ آیا میتوان بروز خشکسالیها که پدیدهای طبیعی بوده و هزاران سال است که تمام اکوسیستمهای طبیعی فلات ایران در تعامل نزدیک با آن به تکامل رسیده است را مقصر دانست یا اینکه باید با درک صحیح غفلتهایی که در مدیریت منابع محیطزیست خود ورزیدهایم، تا بیش از این دیر نشده به مدیریت اصولی و بر پایه موازین بوم شناختی پرداخته و از «خشکسازی» بیشتر محیطی که فرزندان ما نیز باید در آن زیست کنند بپرهیزیم؟